جذب نویسنده برای سایت
در صورت تمایل باری نویسندگی و همکاری با ما به ادامه مطلب مراجعه کنید.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
آموزش رویت | 0 | 293 | amirzarbakhsh |
سلاااااااام | 0 | 581 | ailar |
چه عاملی باعث ایجادحسادت فرزندان میشود؟ | 0 | 530 | helya |
نقاشی و هنـــر آرایش بر روی چشم | 3 | 979 | mr-like |
مدل کتونی های جدید | 1 | 721 | mr-like |
ازدواج پسر 9 ساله با زن 62 ساله ! | 5 | 1497 | mr-like |
در صورت تمایل باری نویسندگی و همکاری با ما به ادامه مطلب مراجعه کنید.
مزدا 323 قرمز رنگ، تا به نزدیکی دختر جوان رسید به طور ناگهانی ترمز کرد. خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ایستاد
با ما در ادامه مطلب همراه باشید...
کمی فکر کنید! آخرین باری که از پرواز کلاغ بالای سرتان یا رد شدن گربهای سیاه از جلوی پایتان، دیگر مطمئن شدید که تا پایان آن روز باید منتظر اتفاقات شومی باشید.....
با ما در ادامه مطلب همراه باشید...
دختر خانم ها ناراحت نشن فقط جهت خنده !
وقتی بعد از یک روز شلوغ براتون غذا درست کرد و با تمام خستگی کنارتون نشست بهش بگید...
خواهشا بعد خوندنه اين متن يه كم فكر كنيد!!!!! از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت. فرشتهای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟" خداوند پاسخ داد: "دستور کار او را دیدهای؟ باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند. باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند. دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود. بوسهای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند." فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد."این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید." خداوند گفت : "نمی شود!! چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم. از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد." فرشته نزدیک شد و به زن دست زد."اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی." "بله نرم است، اما او را سخت هم آفریدهام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد." فرشته پرسید : "فکر هم می تواند بکند؟" خداوند پاسخ داد : "نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد." آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد. فرشته پرسید : "اشک دیگر برای چیست؟" خداوند گفت: "اشک وسیلهای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، ناامیدی، تنهایی، سوگ و غرورش." فرشته متاثر شد: "شما فکر همه چیز را کردهاید، چون زنها واقعا حیرت انگیزند." زنها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند. همواره بچهها را به دندان می کشند.سختیها را بهتر تحمل می کنند. بار زندگی را به دوش می کشند، ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند. وقتی خوشحالند گریه می کنند. برای آنچه باور دارند می جنگند. آنها میرانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید. قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد زنها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکستهای را التیام بخشد. کار زنها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند زنها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند. خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!" فرشته پرسید: "چه عیبی؟" خداوند گفت: "قدر خودش را نمی داند"
شما بگید...! منتظر نظرات شما دوستان هستیم...
نوجوانی دوره ای از زندگی است که نخستین تجارب زندگی در حساس ترین دوران رشد انسان رخ می دهد، آینده نگری، عشق، شغل آینده وتثبیت هویت، همه در این دوران شکل می گیرند. شاید از همین روست که توجه به روانشناسی نوجوانی در دهه های گذشته از اهمیت بیشتری، به ویژه در کشورهایی که جمعیت جوان آنها رو به افزایش بوده، یافته است. ...
در ادامه مطلب با ما همراه باشید...
خودتون قضاوت کنید...!
انگشتر خود را در کدام انگشت به دست می کنید؟
با ما در ادامه مطلب همراه باشید...
کدام یک از روشهای زیر را برای خوردن ساندویچ در نظر می گیرید؟
1- ساندویچ خود را به قطعات کوچک تر تقسیم می کنید؟
2- ساندویچ خود را دو لقمه می کنید؟
3- ساندویچ خود را آرام و با اشتهایی وصف ناپذیر می خورید؟
4- ساندویچ خود را نصف کرده و باقی مانده را در بشقاب می گذارید؟
5- ساندویچ خود را کاملاْ باز کرده و محتویات آن را تنها با تکه ای نان می خورید؟
با ما در ادامه مطلب همراه باشید...
مريم همینطور که به سختی، سر پا ایستاده بود و پای گاز آشپزی میکرد و عرق میریخت، سر پسرک دوساله اش فریاد کشید: «اگه یکبار دیگه ببینم به گاز دست زدی، دستت رو جیز می کنم. فهمیدی؟» پسرک، نگاه شیطنت آمیزی به مادرش انداخت و باز دستش را به طرف پیچ گاز برد. فریاد مریم بلند شد: «به تو چی گفتم من؟» و دستش را محکم به روی دست پسرش کوبید. پسرک زد زیر گریه و نوای گریه اش در آشپزخانه ی تنگ و کوچک، پیچید.
-مریم جان! مادر! بچه رو بیارش پیش من!
با ما در ادامه مطلب همراه باشید...
تعداد صفحات : 31